
سعدی شیرازی که نام کاملش ابومحمد مصلح الدین ابومحمد عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف می باشد متولد سال 1210 میلادی در شیراز بوده است . وی مقدمات علوم شرعی و ادبی را در شیراز آموخت و سپس در دوران جوانی به بغداد رفت که این سفر آغاز سفرهای طولانی اش بود. او در بغداد در مدرسه نظامیه مشغول به تحصیل شد. در سال 1256 میلادی در اواخر سن 46 سالگی به زادگاه خود شیراز بازگشت.
سعدی تا پیش از نگارش بوستان و گلستان شاعری معروف نبود و نگارش گلستان و بوستان سرآغاز شهرت او شد. شعر بنی آدم قطعه شعر مشهوری است که از سعدی به جا مانده است. وی در ذیحجه سال ۶۹۰ هجری درگذشته و در شیراز به خاک سپرده شده است .
[dropcap][/dropcap]
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
[dropcap][/dropcap]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
[dropcap][/dropcap]
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
[dropcap][/dropcap]
از هر چه می رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست
[dropcap][/dropcap]
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
[dropcap][/dropcap]
شعر درباره عشق
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
[dropcap][/dropcap]
اشعار عاشقانه سعدی
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
[dropcap][/dropcap]
سعدی شیرازی
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای
بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیدهای؟
گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهای
من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیدهای
[dropcap][/dropcap]
اشعار سعدی شیرازی
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
[dropcap][/dropcap]
اشعار سعدی
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست