سرزمین رزها

  • ۰
  • ۰

اشعار شهریار

زندگینامه شهریار ، اشعار شهریار ، شعر عاشقانه شهریار

زندگینامه استاد شهریار

سیدمحمدحسین بهجت تبریزی شاعر معاصر ایرانی که با نام شهریار معروف است. وی متولد سال 1285 هجری شمسی در تبریز است. استاد شهریار در سال 1367 هجری شمسی در روز 27 شهریور چشم از جهان گشود که به همین دلیل روز 27 شهریور در تقویم به نام روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شده است. از مهم ترین اشعار شهریار در زبان ترکی می توان به منظومه حیدربابایه سلام و در زبان فارسی به غزل های شناخته شده ای مانند علی ای همای رحمت و آمدی جانم به قربانت اشاره کرد.

شهریار در جوانی حین تحصیل رشته پزشکی عاشق دختری به نام ثریا ابراهیمی می‌شود که در شعر شهریار پَری لقب می‌گیرد. گرچه این دو قرار ازدواج گذاشته بودند؛ پدر پری، دخترش را به ازدواج سرهنگی درمی‌آورد. شهریار درس و تحصیل را رها می‌کند و شوریده می‌گردد. این شکست عشقی سبب سرودن غزلیات زیبای شهریار می‌شود. یکی از شعرهای عاشقانه شهریار «غزل گوهرفروش» است که محسن چاوشی آن را در آهنگ و آلبوم «من خود آن سیزدهم» خوانده است.

اشعار استاد شهریار

[dropcap][/dropcap]

اشعار شهریار

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

[dropcap][/dropcap]

اشعار استاد شهریار

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمی‌گنجیدم
که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سرچشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس

[dropcap][/dropcap]

شعرهای شهریار

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

[dropcap][/dropcap]

آثار شهریار

ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست

که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی برد دل من

که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

[dropcap][/dropcap]

شعر ترکی شهریار

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

خون دل می‌خورم و چشم نظر جام

جرمم این است که صاحب دل و صاحب نظرم

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

[dropcap][/dropcap]

اشعار فارسی شهریار

شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم
مروه پشت سر نهاد٬ اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین...

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین؟

[dropcap][/dropcap]

اشعار آذربایجانی شهریار

خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد

خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد

گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات

گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد

ماه درویش نواز از پس قرنی بازم

مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد

دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد

تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد

وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر

پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد

ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم

چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد

یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد

خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد

شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند

عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد

[dropcap][/dropcap]

اشعار شهریار

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست

من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

[dropcap][/dropcap]

اشعار شهریار

ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی         یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی

من زشتم و زندانی اما مه رخشنده         در پرده نه زیبنده است با آنهمه زیبائی

افلاک چراغان کن کآفاق همه چشمند         غوغای شبابست و آشوب تماشائی

سیمای تو روحانی در آینه دریاست         ارزانی دریا باد این آینه سیمائی

زرکوب کواکب راخال رخ دریا کن         بنگار چو میناگر این صفحه مینائی

با چنگ خدایان خیز آشفته و شورانگیز         ای زهره شهر آشوب ای شهره به شیدائی

چنگ ابدیت را بر ساز مسیحا زن         گو در نوسان آید ناقوس کلیسائی

چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم         ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

[dropcap][/dropcap]

اشعار شهریار

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

  • ۹۷/۰۴/۲۷
  • mahdieh soufi

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی